پاسخی به جناب آقای جعفریان-زینب(پریسا)علیرضا
به میخانه امامی مست خفته است نمیدانم که آن بت را چه نام است؟؟!!
عطار
آنچه شاخصا درباره ی این مقاله قابل ذکراست، تنها 1نکته و 2نکته نیست. بلکه هزار نکته ی باریکتر از موست! ازاین روست که این قدر از خود مقاله مفصل تراست!
*نخستین نکته: که بیانش نمایانگر کلیت اظهارات این مقاله است، انتخاب نام عنوان مقاله است.!
اگر بپذیریم که یک نقد حرفه ای و آگاهانه، شیوه ای است صرفا برای سازندگی و با نیت کاملاعلمی برای اصلاح اشکالات موجود، فقط و فقط به هدف روشنگری در راستای رسالت علم،در میابیم که عنوان این مقاله عبارتیست که حتی در نقد یک دشمن هم قابل استفاده نیست!چه رسد به قضاوت و نقد درباره ی تاریخ مملکتی چون ایران؛ حتی اگر بخواهیم تمام این تاریخ پربار را به باد نکوهش بگیریم بازهم این عنوان بی رحم و غیرقابل قبول است.!
*نکته ی دوم: آن است که ارتباطات گسترده ی جهان امروزی که درآن هر "هایی" بلافاصله از سرتاسر جهان "هویی" میشنود، همه ی ما را دعوت به احتیاط و مراقبت میکند. با این دایره ی وسیع ارتباطات، هر فرد از یک کشور، ملیت و قومیت به نوعی نماینده ی مسلک خود میباشد. وقتی تیم مس کرمان با الاهلی امارات 90دقیقه بازی فوتبال دارند همه ی مردم ایران از کوچک تا بزرگ دست به دعا میشوند که نکند باخت تیمی که حتی بود و نبودش تفاوتی در کلیت ورزش فوتبال ندارد ،موجبات آبروریزی برای ایران شود!!!! اما وقتی تمام هویت ملی یکی از عظیم ترین و تاثیرگزارترین تمدن های دنیا زیر پا میرود، سکوت جامعه ی علمی، گوش آدمی راکر میکند!
در چنین فضای سیاسیِ غیرانسانی و مغرضانه ای که حتی کسی جواب سلام دیگری را بدون چرتکه انداختن پاسخ نمیگوید و کوچکترین حرکتی گوی شجاعت را از دشمن می رباید تا در زمین بی مهری و ایران ستیزی، کباده ی دانایی و روشنایی بکشند، با چه اندیشه ای میتوان دست به نقدهای اینچنینی زد!؟
همچنین استفاده از واژه هایی چون: چرندیات و مزخرفات نیز به هیچ وجه در مرام یک مقاله و نقد علمی نمیگنجد!
گریه هم خوب است بعضی وقتها! مثلا وقت هایی که نمیدانی به حال مجهول جامعه بخندی یا گریه کنی؟!مثل حالا! چون وقتی گلشیفته ی فراهانی برهنه شد، عالم و آدم، از کوچک و بزرگ، مرد و زن، با سواد و بی سواد، زیر تازیانه ی نقد کبودش کردند؛ حال آنکه برهنه شدنش تاثیری در عالم هستی نداشت و سود یا زیانش به روح و جسم خودش بازمیگردد! اما وقتی تمام تمدن و فرهنگ سرزمینمان را در مقابل جهانیان برهنه میکنیم، آب از آب تکان نمیخورد و باز هم سکوت جامعه ی فرهنگی و علمی، گوش آدم را کر میکند! و از همیشه، ناامیدتر...
*نکته سوم: این است که در ابتدای ورود به بحث ، از عبارت افول تمدن اسلامی یاد شده است.
اگر منظور دقیقا همین عبارتی است که ذکرشده، خب مفهومش آن است که تمدن اسلامی زمانی طلوع داشته و بعد ها باتوجه به دلایلی که ذکر شده، افول کرده؛ اما کلیت مقاله این برداشت را متبادر میکند که تمدن اسلامی اساسا کاری برای علم نکرده است !! در صورتی که این دو نوع مفهوم کاملا متفاوتند و ضرورتا نیاز به ابهام زدایی کلامی وجود دارد.
*چهارم آنکه: در ادامه به ضعف در حوزه فرهنگ و تولید علم اشاره شده: مباحث مربوط به انحطاط تمدن اسلامی در دو دسته جای می گیرند که یک دسته از آن معطوف به مبحث ضعف در حوزه فرهنگ و تولید علم است و دسته دیگر معطوف به عوامل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. درباره مباحث دسته نخست مطالب فراوانی مانند جنگ های داخلی، نظام های سیاسی متشتت یا ملوک الطوایفی بیان شده است. حال باید دید تمدن اسلامی به دلیل ضعف حکومت ها دچار انحطاط یا پیشرفت شده یا به دلیل عدم درک علم در مدارس چنین شده است جا که در اینجا:"بحث من معطوف به ضعف شناخت علم در تمدن اسلامی است."
این ادعا به توضیح بسیار عمیق تر و موشکافانه تری نیاز دارد. زیرا که تقریبا جمعیت قریب به اتفاق علمای تاثیرگذار تاریخ ایران در دوره ی اسلام، حاصل شخصیت های دانشمندانی بوده که ملبس به لباس روحانیت بوده اند و از دل عرفان با گرایشات اسلامی برخاسته بودند!حال چه شیعه بودند چه سنی، و چه در فرقه های منشعبه از این دو، در راستای عرفان شریعی قدم برداشته اند، بااین حال چطور میشود اشکال را به ضعف شناخت علم در تمدن اسلامی وارد کرد؟
*پنجمین نکته: ای که در این مقاله شاید بیشتر از هر وجه دیگری توجه را جلب میکند، نظر کوتاهی است که درباره ی کار های سید حسین نصر اظهار شده: نخستین کسی که فلسفه و تاریخ علم را مطرح کرد سیدحسین نصر بود و به همین دلیل شاید این رشته به نوعی رنگ و بوی سیاسی نیز به خود گرفته باشد.(!!!!!!)
این سوال برای هر کسی که با کارهای استاد بزرگ(سیدحسین نصر) آشنایی حتی اندکی داشته باشد به وجود می آید که : دقیقا کجای 50و اندی سال خدمت بی بدیل حسین نصر دارای رنگ و بوی سیاسی است؟؟؟
با اندک مطالعه ای در احوال این فیلسوف بزرگ درمیابیم که شاید هیچکس به اندازه ی حسین نصر، محقّ اعتراض و انتقاد با گرایش های سیاسی نبوده و نیست!! اما با این حال سکوت را به کلام ترجیح دادند؛ زیرا هم به ایرانشان پایبندندو هم به اسلامشان! چرا که هدفشان از نگاشتن مقالات علمی، صرفا روشنگری علمی و تاریخی است، نه خودنمایی و خراب تر کردن این اوضاع خراب !
برای اثبات این موضوع میشود از میان شمار کتاب ها و مقاله های بسیار ارزشمند دکترنصر، که در سطح جهان (و متاسفانه خارج از ایران) بسیار مشهور تر میباشند، به کتاب: درجستجوی امر قدسی که مصاحبه ی ایشان با آقای رامین جهانبگلوست مراجعه کرد.
*ششم آنکه: در جایی دیگر از این مقاله گفته شده است که: بیشتر کتاب هایی که در تمدن اسلامی درباره نجوم نوشته شده اند، موضوعات غیرعلمی مانند احکام نجوم، تنجیم، پیشگویی و حرف های بی اساس را شامل می شوند. حال ما به دنبال چاپ های احتمالی این کتابها در اروپای قدیم نیز می گردیم تا بگوییم این آثار در اروپا نیز تدریس می شدند تا از این طریق بیشتر از خودمان تعریف کرده باشیم.
بنده صرفا به عنوان یک دانشجو (و نه بیشتر) عرض میکنم که اگر اندکی، و فقط اندکی (ونه بیشتر) با دیدگاه تخصصی به مطالعه ی ریاضیات و ستاره شناسی پرداخته شود، متوجه تاثیرشگفت ریاضیدانان و ستاره شناسان ایرانی در دنیای ریاضیات و ستاره شناسی میشویم! اگر چشم بگشاییم، ساده ترین و در عین حال یکی از تاثیرگذارترین کار های فوق العاده ی علمی در این زمینه را محاسبات عمر خیام در تقویمی که همین امروز و همین لحظه با آن کار میکنیم می یابیم که به زعم بزرگترین تقویم دانان جهان(و نه براساس نظریات متخصصان تاریخدان دوره ی صفویه!) دقیق ترین تقویم جهان به حساب می آید.
*هفتم آنکه در این مقاله بیان شده است: در واقع ابن خلدون را اروپایی ها فهمیدند و به مسلمانان معرفی کردند، مانند ما که یونانی ها را به آنان معرفی کردیم؛ چطور است که ما در معرفی یونانیان به اروپایی ها کار بزرگی نکرده ایم اما اروپاییان در معرفی ابن خلدون به ما خدمت بزرگی کرده اند!!!
*هشت آنکه: درجای دیگری گفته شده: مجموعه علم نجوم در تمدن اسلامی در حدتاثیرگذاری اختراع تلسکوپ نبوده است!!
این قیاس مع الفارغ ، مثل آن است که بگوییم اختراع ترانزیستور در علم برق قابل مقایسه با لامپ خلا نیست! بله ، از لحاظ پیچیدگی سیستم اولی بسیار پیچیده تر از دومی است، اما آن کجا و این کجا! درست است که هر دو در یک رَسته ی علمی قرارمیگیرند، اما هرکدام ویژگی خاص خود رادارند ، به یک هدف جداگانه ای اختراع شدند و در دوره ی خود گامی موثر بوده اند! آنچه از محاسبات عددی،تحلیل مداری،هندسه و اصول عملی ساخت رصدخانه از دوران تمدن اسلامی برجامانده اساس بزرگترین اختراعات ستاره شناسی و کشفیات ریاضی در شرق و غرب است!
* نُه: در این مقاله درباره ی پاسخ به امتناع تفکر دینی گفته شده: آرامش دوستدار کتابی با عنوان «امتناع تفکر دینی» نوشت که البته کتابی سیاسی است. وی در این کتاب بیان می کند که در نظام دینی جایی برای تفکر نیست و صرف اینکه متدین باشیم فکری باز نخواهیم داشت. به اعتقاد وی ما متهمیم به جهت اینکه در هزار سال گذشته به دلیل تحکم آرای کلامی و فلسفی که رنگ دینی داشت، تامل جدی در نظام آفرینش نداشتیم زیرا گمان می کردیم که تفکر در نظام آفرینش ممکن است باور دینی ما را متزلزل کند. ما باید برای ادعاهای این نویسنده جواب پیدا کنیم اما به نظرم تا حالا کار جدی برای پیدا کردن این جواب انجام نداده ایم.
حال دونکته قابل طرح است: نخست آنکه وقتی گفته میشود: "ما باید برای ادعاهای این نویسنده جواب پیدا کنیم اما به نظرم تا حالا کار جدی برای پیدا کردن این جواب انجام نداده ایم". چرا خود نویسنده ی مقاله برای این سوال جوابی نیافته اند و اگر اظهارات آقای دوستدار عمیقا دغدغه ی جدی برای نویسنده بوده، چرا در طی سالیان در صدد برآمدن جواب به تفکر وی برنیامده اند که حالا مجبور نباشند از کلمه "ما" در این رابطه استفاده کنند!
فکر میکنم تلاش برای نقدکتاب:امتناع تفکر دینی لااقل کار سودمندتری از نقد کتاب: عجایب المخلوقات آنهم بدین شیوه است!
جالب است که مقاله همانجا که به اشتباه درباره حسین نصر سخن میراند و سیاسی بودن مکتوبات نصر را دلیلی بر غیرقابل استفاده و استناد بودن آثار آقای نصر میداند و فقط با دو جمله پرونده ی تحقیقات نصر را به دلیل سیاسی بودن(قبلاتعجب کردیم) میبندد، صراحتا اظهارمیکند که این کتاب برخوردی کاملا سیاسی داشته اما معتقداست باید بدان پرداخت!! چگونه است که میشود به آرامش دوستدار سیاسی پرداخت اما به نصر سیاسی،نه! و درادامه بلافاصله بیان میشود:به هرحال افراد متدینی نیز بودند که راه را برای تفکر باز کردند.
کاش نویسنده هم جزو آندسته از متدینینِ راهگشا بودند!
*ده : در جای دیگری بیان شده: حمله غزالی به تحصیل علم، استدلال و همچنین ترویج تصف از سوی دیگر کمتر از حمله مغول به ما ضربه نزد. فلسفه صدرایی در معرفت شناسی بر مساله وجود ذهنی تاکید می کند، اما تاکید بر این مساله هیچ مشکلی را حل نمی کند. شاید بر من خرده بگیرند که فلسفه صدرایی را نمی شناسم اما به هر حال برخی مسایل بدیهی است. معرفت شناسی صدرایی ما را در مواجهه با دنیا و در واقع نمایی تفکر کمک نمی کند.
باید گفت که هیچ فیلسوفی – چه شرقی و چه غربی- نیست که جهان را به صورت کامل و اکمل توصیف کرده باشد؛ بلکه هر فیلسوف، بخشی از فلسفه را نمایان کرده است. نباید توقع داشت که ملاصدرا همه ی وجوه عالم را شناخته باشد! چرا که او نیز مانند دیگرانِ شرقی یا غربی، مانند هر انسانی، شیوه ی تفکر خود راداشته و بر اساس آن شیوه، به تبیین هستی پرداخته. همانگونه که کانت،دکارت،نیچه،هایدگر ،فروم و بسیاری دیگر... اگر معرفت شناسی صدرایی ما را در مواجه با دنیا و واقع نمایی تفکر کمک نمیکند، با این دیدگاه باید بخش عظیمی از عرفان تصوف قرن 2و3و4 را که حاصلش بزرگانی چون:حلاج جنید،بایزیدبسطامی و دیگران است را به چوب عدم واقع گرایی راند . در این صورت همه ی عرفانِ نه تنها ایرانی و اسلامی، بلکه همه ی عرفانِ شرق را که مترصّد جنبه ی روحی آدمی نسبت به جنبه ی جسمی است را زیر سوال برد! حال آنکه جنس فلسفه و عرفان شرقی(چه از نوع طریقی باشد چه شریعی) از اساس، متفاوت با فلسفه و عرفان غربی است ، به حدی که حتی در مقایسه نمیگنجد! درمقاله ذکر شده است که شرقی و غربی کردن علوم و تفکرات، مشکلی را حل نمیکند! برهمین اساس غزالی هم مانند دیگر فیلسوفان، دیدگاه خود راداشته که اتفاقا تاثیرات خاصی را هم درشیوه ی نگرش فیلسوفان بعد از خود به جای گذاشته.
1500سال مردم دنیا فکر میکردند زمین مرکز عالم است! حال ما در سال 2013 میتوانیم بطلمیوس را زیر سوال ببریم و نظریه اش را اشتباه تلقی کنیم!؟؟ نظریه ای که خود، اساس خورشیدمرکزی و کیهانشناسی بعد از آن شد و مسلما اثر خود را تا همین امروز بر علم گذاشته است!
و امایازه : آنچه درباره ی هرمونوتیک گفته شده نیز قابل تامل است:
ما تا پیش از اینکه دکارت بحث معرفت شناسی خود را مطرح کند خواب بودیم، تا پیش از آن جز بحث وجود به هیچ بخشی از معرفت شناسی توجه نکرده بودیم. ما تازه حدود پنجاه سال پیش بحث گفتمانی مانند هرمنوتیک را مورد توجه قرار دادیم و اکنون بر سر فهم و نقد آن مسابقه گذاشته ایم. بیندیشیم شرقی و غربی کردن علوم به ابهامات ما پاسخ می دهند؟
پرواضح است که هر سوالی که در ذهن بشر بوجود میآید برگرفته از نیاز اوست؛ حال این نیاز را عوامل متعددی شکل میدهند ازجمله جغرافیا وتاریخ. اندیشه،کشف،شهود و اختراع شخص، منوط به زمان و مکانی است که در آن زیست میکند. این که هرمونتیک را ایرانیان در 800یا1000سال پیش درنیافته اند مثل این است که بگوییم چرا اتومبیل در سال نخست میلادی اختراع نشد یا چرا کسی به وجود الکتریسیته در زمان مسیح پی نبرد تا زودتر برق اختراع شود!!! این روح زمانه است که تعیین میکند درچه دوره ی تاریخی ای چه اندیشه ای حاکم شود. این دیدگاه مثل این میماند که بگوییم اگر خواجه نصیرالدین طوسی در سال92 میزیست آیا میتوانست با بیل گیتس همکاری موفقیت آمیزی داشته باشد یا اینکه اگر حافظ در این عصر میزیست شعر سپید میسرود یا نیمایی؟؟!!
*دوازده: در ادامه گفته شده: چندین سال پیش مرکزی در قم با هدف بومی سازی علوم تاسیس شد که سعی در اسلامی کردن فیزیک و شیمی داشت! یادم هست که عده ای به طنز بحث تراکتورسازی اسلامی را هم مطرح می کردند. هنوز هم این مباحث جریان دارند. باید با خود بیندیشیم که با شرقی و غربی کردن علوم ابهامات ما درباره علم حل شدند یا به ابهامات اضافه شد.
دراین باره باید گفت حق کاملا با نویسنده است. تاسیس چنین مرکزمضحکی با رویکردعلمی، حقیقتا هم جای خنده و تمسخر دارد! اما خودنویسنده به دلیل جایگاه و پایگاهشان، حق رای در رد صلاحیت چنین اِعمال نظرهای بی خردانه و اجازه و فرصت و قدرت پیشگیری چنین جریانات انحرافی رادارند نه نسل جوان که نه قدرتش را دارد و نه رسالتش ایجاب میکند! کاش خودنویسنده در این سالها با مراکز اینچنینی که به جای اسلام گروی، فی نفسه و در لباس اسلام، اسلام ستیزی میکنند، ستیزه میکردند و اثری هرچندآهسته اما پیوسته برپیکر هم اکنون بیجان فرهنگ این سرزمین میگذاشتند. چرا که این تفکر و اجحافات از این دست سالهاست که در حوزه های مختلف در جریان است. همانطور که سال های مدید است این اجحافات با هاله ای از ابهامات و ضد و نقیض های بیشمار در هنر والای موسیقی رواج داشته شده! کاش نویسنده به جای نقد کتب " العجایب و المخلوقات"در نقد این کج روی های حاکم بر جامعه چاره ای می اندیشیدند و تاثیربسزایی میگذاشتند!
*سیزده آنکه: در پاسخ به این نکته که چرا در 30سال گذشته علممان به آبادانی منجر نشد و کاری نکردیم هم باید عرض کنیم که پرواضح است که این سوال را باید از سردمداران حکومت و دولتمردان بپرسید نه از ما و نه از دانشمندان مدفون در خروارهاخاک!!!
*نکنه ی چهارده: در قسمت های انتهایی مقاله میخوانیم:
... این اثر یک طبقه بندی و معرفی از علوم ارایه شده است. این کتاب ها نگاه خاصی به مخلوقات و عالم دارند و بسیار هم مورد قبول عام هستند. نویسنده کتاب «عجایب المخلوقات» خرافات را هم در کتابش بیان کرده است و البته اذعان به خرافات بودن آنها دارد. حیوان شناسی، جواهرشناسی، پزشکی و نجوم بخش های مختلف این کتابند که البته خواندن بسیاری از مطالب آن ما را به تعجب وامی دارد. کتاب دیگری با عنوان «الحیوان» در علم پزشکی در قرن هفتم نوشته شد که حتی یک کلمه از آن به وجهه علمی ندارد. همین کتابها دست مردم می چرخید و منبع معارف آنها می شد. مردم ما عقایدشان را از پای منبر می گیرند نه از مدارس.
این اثر که ما آن را به عنوان نمونه ای از دایره المعارف های آن دوران برگزیده ایم، به لحاظ روشی نیز مشکل دارد و برخی مطالب غیرعلمی را با متصل کردن آنها به احادیث باور می کند.
نخست آنکه در ابتدای مقاله از این کتاب با عنوان: کتاب نسبتا مهم در تمدن اسلامی یاد شده و در آخر صراحتا اشاره شده که این کتاب بسیار مورد قبول عام بوده است!حال آنکه انتخاب تنهایک جلد کتاب از یک تمدن وسیع و آنهم یک کتاب عامه پسند، کاری اساسا عبث و بیهوده است!این درحالیست که در این مقاله ذکر شده بخش عظیمی از این کتاب تا حدی خرافه پرداز است که آدمی را به تعجب وا میدارد و باز در ادامه، این اشتباه تاریخی تکرار شده و از کتاب دیگری که به باز هم با عنوان : "اراجیف" یادشده، تحت عنوان منبع علمی کار یاد شده است!!! اینکه از میان ای ی ی ی ی ی ن همه کتاب معتبر و قابل استناد اسلامی که هم در بین شیعه و هم در بین سنی از اعتبار یکسانی برخوردار است، کتابی که صرفا در حد 1فرهنگ عامه ، دم دستی است و از لحاظ اعتبار، حکم شوخی دارد انتخاب شود، جای بسی تامل دارد!!
بااین اوصاف و با تکیه بر عین مطالب و کلمات ذکر شده در مقاله، چه اصراری است که برای پژوهش و نقد،روی اراجیف تاریخ، تفحص و بررسی شود؟؟!!
نخستین گام هر پروسه ی علمی در هر سطح و مقطعی ، اعتبار انتخاب منابع پژوهش است . قراردادن کتاب منبع این تحقیق برای قضاوت تاریخ علمی ایران، مصداق یافتن جرجیس درمیان همه ی یپیامبران است!
*پانزده آنکه : در ادامه به بیان این نکته پرداخته شده که: شیخ صدوق در پایان «الاعتقادات» بیان می کند که بسیاری از احادیث که مورد استناد اباری ها بودند پایه و اساس ندارند، اما ما اکنون هنوز هم بسیاری از این احادیث را جزو دین می دانیم.
در پاسخ متقن به این مطلب باید گفت که درست است و ما متاسفانه واقعا در برخی متون مذهبی خود به احادیث و روایاتی برمیخوریم که نه تنها سندیت تاریخی ندارند، بلکه حتی احادیث معتبر را در مفهوم نقض میکند! اما مقصر این به واقع فاجعه ی دینی، خواجه نصیرالدین طوسی است یا زکریای رازی و یا همان شیخ صدوق؟؟؟ آنچه امروز از اسلام محمدی در دست ما ایرانیان است، حاصل جمع آوری و تلاش چه کسانی است؟؟ نقد به این موضوع در واقع انگشت اشاره نویسنده را به سمت خودشان بر میگرداند!
*شانزده : در دوپاراگراف آخر مقاله بیان شده که:
مشکل ما این است که فکر می کنیم بحث علم و دین را حل کرده ایم. ما در علوم انسانی بسیار بسته تر عمل کرده ایم و با وجود نگاه شگفتی که به این حوزه داریم هنوز مبانی جامعه را نشناخته ایم. هنوز هم گمان می کنیم در شناخت جامعه باید حتما نگاه دینی داشته باشیم، در حالی که نباید عشق بیش از حد به یک امر مانند دین سبب شود که همه چیز را در قالب آن قرار دهیم. ما هنوز در بحث جوهر و عرض مانده ایم.ما هنوز در بحث جوهر و عرض مانده ایم و نتوانستیم یک دوچرخه بسازیم. هنوز عده ای پیدا می شوند که سعی دارند بگویند هر یک از علوم توسط پیامبران آغاز شد و برای مثال کشتی سازی با حضرت نوح و خیاطی با فلان پیامبر آغاز شد. برخی ماند نویسنده همین کتاب به دلیل اراداتشان به دین مدام سعی دارند همه چیز را به دین نسبت دهند تا از این طریق دینداری خود را ثابت کرده باشند.
باید گفت که این اظهارنظر هم کاملا صحیح است و هیچکس منکر آن نیست . اما اگر ما از این اوضاع مذکور ناراضی هستیم راهش تیشه به ریشه ی خودمان زدن نیست! ایران امروز چیزکی بیش در چنته ی علم ندارد ، هنرمان هم که در دعوای عبارت " ایران اسلامی یا اسلام ایرانی" در سال های اخیر به فنا رفته. از لحاظ سیاست هم که ما را تروریست و عقب مانده و میراث خورِ فرهنگِ بهت زده ی عربِ قبل از 1400سال پیش میدانند. در حال حاضر هر چه برای عرض اندام داریم تاریخ مان است که آنهم به لطف مقالاتی از این دست گویا قرار است موردعنایت قراربگیرد. این یک قلم هم اگر از کف برود، رسما آمادگی خود را به جهانیان برای انقراض اعلام داشته ایم...
باز هم به قول عطار بزرگ:
میان مسجد و میخانه راهی است بجویید ای عزیزان کین کدام است؟
مراکعبه خرابات است امروز حریفم ساقی و قاضی امام است!
برو عطار کو خود میشناسد که سرور کیست، سرگردان کدام است... ؟؟!!