بسم الله الرحمن الرحیم

نقد کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی(قسمت دوم)

درفصل اول کتاب فاضل ارجمند علامه جوادی آملی به روش کتب علمی اصول موضوعه ای که مورد نظر کتاب و بحث بوده مشخص کرده اول اینکه دینی جامع به نام اسلام  وجود دارد که از جانب حق متعال بوده و واصل دوم که پاره ای از معارف این دین را می توان به وسیله عقل ادراک کرد.

ودر مساله  تعریف مفاهیم دین عبارت است از مجموعه ای از عقاید،اخلاق،قوانین فقهی وحقوقی که از ناحیه خداوند برای هدایت و رستگاری بشر تعیین شده است . پس دین مصنوع و مجعول الهی است.

خوب این تعریف از دین و مجعولیت آن توسط خدای متعال این نکته شایان توجه است غرض از این مجعول بودن توسط خدای متعال این است که مفاهیمی که در دین از آن صحبت می شود مفاهیمی است که براثر قرار داد بین انسانها برای رسیدن به هدف خاصی نمی باشد و با صطلاح مفاهیم من درآوردی نیست بلکه مفاهیمی حقیقی است که براساس آن می توان علم حقیقی بدست آورد نه علمی که فقط منجر به ادراک ما شود از جهان یا مصادره به مطلوب بشود. واین مفاهیم طوری نیست که اگر ما به مشکلی در متد و روش علمی خود رسیدیم بتوانیم آن مفاهیم را عوض کنیم  یعنی دین و مفاهیم دینی یک امر مقدس محسوب می شود همین جا خاطر نشان شده که علامه متذکر این مساله شده اند استنباط ها و تفاسیری شخصی که از دین شده در این حوزه قرار نمی گیرد و ایشان برای  این گونه مسائل از لفظ نقل استفاده می کند. که در برابر و مقابل یا هم سنگ عقل است .

یعنی جایی که آن جنبه وحیانی نزول به برداشتهای انسانی می شود با عنوان نقل ازآن یاد می کند که آن تقدس وحی را ندارد. . صرفا یک قراءت است ازدین ، و نه خود دین ، پس نباید قرائت های مختلف از دین را با خود دین اشتباه گرفت و آن را به جای دین جای داد.

این گونه قرائت ها از دین در طول تاریخ وجود داشته است و اصالتی نداردو اجتهاد هایی است شخصی که البته در حوزه هندسه معرفت دینی قرار می گیرد.

علامه در این کتاب سعی دارد که خاطر نشان کند که عقل هم مانند نقل در حوزه معرفت دینی قرار می گیرد و علوم تجربی هم زیر مجموعه عقل است.

 در همین جا باید متذکر شد علم در منظر علامه صرفا بعد معرفت شناسی دارد و عالم به کسی اطلاق می شود که با ایثارگری و مجاهدت و دوری از رذایل  در راه رسیدن به حقیقت صرف کوشش می کند و به نگاه علامه رسیدن به این حقیقت در قلمرو معرفت دینی تحقق پیدا می کند و دو راه عقل و نقل در رسیدن به این معنی معین انسان خواهند بود.پس بدین نکته اشاره می کند که ادله نقلی منبع معرفت و عقل حجیت شرعی و منبع شناخت است تعارض بین عقل و نقل وجود دارد ولی تعارض بین عقل و دین وجود ندارد  همانطور که نقل معارض بادین نیست وتعارض عقل و نقل مثل تعارض دو نقل بایکدیگر است که می بایست بین آنها به گونه ای به داوری نشست یا به گونه ای سعی در جمع بین آنها نمود . در این تعریف که از علم ارایه می دهد می گوید که منظور از علم فرضیه و نظریه تایید نشده نیست بلکه آن قسمت را شامل می شود که دارای مطالبی قاطع و با اطمینان باشد .پس فرضیه ها تا به اطمینان و قطع نرسند نه علم محسوب می شوند و نه حجت شرعی و معتبر دینی دارند ونه معارض نقل هستند و نه معارض دین و چون از سنخ علم نیست پس در قبال دین ساکتند نه مویدآن هستند و نه معارض آن.

حجیت علم کاشف از واقع یا به قیاس است و یا استقراءو یا تمثیل ظاهر که استدلال قیاسی بهترین برهان و حجت وکاشف حقیقت می باشد

خوب با مقایسه این تعریف از علم با تعریف  دکتر منصوری یا به قول خودش علم مدرن یا علم تکنولوژی که علم به عنوان یک پدیده اجتماعی ،مجموعه پیچیده ای از دانشگران، دانش صریح ودانش ضمنی انها ،نهادهای علمی ،نهاد های سیاستگذار،قواعد وروال ها و هنجارها،اجتماع علمی، وگفتمان علم می باشد .

متوجه این نکته می شویم که دو تعریف از علم وجود دارد، یکی تعریف ،تعریف علامه  که علم کاشف حقیقت است و هدف آن رسیدن به معرفت و حقیقت  و دیگری تعریف دکتر منصوری است که البته وی این علم را این گونه تفسیر می کند که هدف علم رسیدن به تکنولوژی است که هدفش بدست آوردن سود شخصی وبدون در نظر گرفان اخلاق و حقیقت جویی است و به تعبیر دکتر،عالمان این گونه علوم را نمی توان دانشمند نامید بلکه دانشگر هستند یعنی کسانی که علم را به عنوان یک حرفه دنبال می کنند و مانند یک تاجر در بازار که همان اجتماع علمی است به تعبیر دکتر به داد و ستد مشغول هستند که این بازار هم قوانین خاص خود را دارد.

در تعبیر دکتر منصوری علم مدرن ریشه در مفاهیمی من دراوردی و خودساخته توسط خود انسان را دارد و انسان برای درک طبیعت نه فهم طبیعت یعنی استفاده از طبیعت یک سری مفاهیمی را ساخته و این مفاهیم را به یکدیگر از راه منطق و ریاضی ارتباط داده تا مفاهیم ساختگی دیگرش را استنباط کند  و این منش  وروش را ه رسیدن به حقیقت نیست بلکه فقط درک انسان را از جهان برای ابزار سازی محقق می سازد می خواهد حقیقت داشته باشد یا نداشته باشد.

قبل از آنکه وارد مقایسه این دو تعریف با یکدیگر شویم به جاست که مقداری از مفهوم و زبان شناسی صحبت کنیم آنگاه  دو تعریف را در ترازوی نقد قرار دهیم.

باید خاطر نشان کردکه زبان صورت علوم است وتفکر نه فقط نه فقط با آن بلکه برمبنای آن صورت می گیرد

زبان تنها وسیله نیست بلکه مخزن و صورت تفکر است یعنی تجربه و دانش نسل های زیادی که در زبان جمع می شود و با آن از راه آموزش به نسل های بعدی منتقل می شود و باید توجه به این قضیه داشت که زبان دارای پویایی و حرکت است و نباید به آن چون چهار چوبی صلب پرداخته شود.

زبان نقش فعال در روند شناخت دارد مجموعه ای از بلوک های زبانی یا حوزه های مفهومی بار تاثیر بر دیدگاه های انسانی را به دوش می کشند کلمه ای که در یک جمله به کار می رودمعنی خود را تنها ازروابط اجزای جمله به دست نمی آورد یعنی جمله یگانه واقعیت نیست بلکه واقعیت دیگری نیز وارد کار می شود و آن حوزه مفهومی است که نظامی است حاضر برای گوینده و شنونده و کلمه تنها با حضور این حوزه مفهومی معنا پیدا می کند.

انسان در حدود دوسالگی متوجه می شود که هر چیزی اسمی دارد دراین مرحله تحول عظیمی در او به وجود میآید وتکامل زبانی و فکری باهم جفت می شوند البته تکامل فکری همیشه جلوتر از تکامل زبانی است .

ناظرهای متفاوت از طریق واقعیت های فیزیکی به جهان بینی یکسان نمی رسند مگراینکه زمینه زبان شناختی آنها مشابه باشد و یا به طریقی بتوان مبنای یکسانی برای آنها یافت.

زبان در واقع برپایه مفاهیمی بنیان نهاده شده که این مفاهیم در طی هزاران سال در یک قوم یا ملتی به وجود آمده اند و انسانها به واسطه آن مفاهیم با هم ارتباط برقرار می کنند هر قدر دامنه مفاهیم وسیعتر باشد آن زبان غنی تر است و ارتباط آسانتر به همان گونه تفکر هم عمیق تر است واگر مفاهیم بدوی باشد به همان مرتبه زبان و تفکر بوی وساده تر خواهند بود.

برای ارزیابی یک تمدن باید به تعداد مفهاهیم مورد استفاده شده در زبانش توجه کرد وبرای ارزیابی پویایی آن تمدن کافیست میزان مفاهیمی که به زبان اضافه کرده اند جستجو کرد هر تمدنی که مفاهیم بیشتری را به زبان عرضه کرده باشد پویا تر و پرتحرک تراست.  و در مقایسه با سایر تمدن ها شاید بتوان گفت که برتر است.

مثلا قرن سوم هجری تمدن طلایی اسلامی نامگذاری می شودچرا که در این عصر شما تولید مفاهیمی در این تمدن مواجه می شوید که در تمدن های قبلی وجود نداشته است در زمینه های مختلف از ریاضی و نجوم گرفته تا فلسفه و طب و ریاضی بدین لحاظ این عصر عصر طلایی تمدن اسلامی خوانده می شود.

ویا تمدن یونانی توانیت مفاهیم زیادی را برای بشر ارائه دهد که تا به امروز هم بسیاری از مفاهیم وامدار همان مفاهیم هستند  و بالاخره هر تمدن دیگر. ولی باید به این نکته توجه کرد که خود مفاهیم هم دارای پویایی وحرکت هستند بسیاری از مفاهیم برای این ساخته شده اند که بتوانند مشکلی را در یک تمدنی حل کرده و جوابگوی معضلات آن جامعه باشند و با گذشت روزگار با الطبع نیاز های جامعه تحول پیدا می کند و جامعه رو به تکامل می گذارد این تکامل جامعه و تمدنها مستلزم این خواهد بود که در یکسری از مفاهیم هم تحولی ایجاد شود و این تحول در مفاهیم تحول در زبان را هم منجر می شود . پس هر تمدنی زبان منحصر به خود را دارد چرا که مفاهیمی دارد که در تمدن های قبلی از آن خبری نبوده و فرق می کرده است . مثلا مفهوم چراغ که شاید هزاران سال در زبان ما وجود دارد و به وسیله ای گفته می شود که از خود نور تولید کرده و در تاریکی ها ازآن بهره می برند ولی این مفهوم در تمدن هزار سال پیش تا تمدن حال حاضراز نظر ماهیتی متحول شده است و کسی که امروز از چراغ صحبت می کند آن مفهوم هزار سال پیش را در نظر ندارد گرچه از لحاظ لفظ اشتراک دارند ولی از لحاظ معنی با هم فرق می کنند.

پس مفاهیم یا همان اسماء چیز هایی هستند که ما برای درک جهان و انتقال آن به دیگری ازآن بهره می بریم و وقتی مطلب جدیدی برای گفتن داشته باشیم لاجرم مفاهیم جدیدی می آفرینیم و زبان جدیدی ارایه می دهیم.

 این نکته هم شایان توجه است گاهی برای انتقال مفهومی شما از لفظ و سخن استفاده می کنید و مفهوم را انتقال می دهید و گاهی در همین کلا استاد سخنی با روح عرفانی و بالا ظهور می کند و کلمات را به گونه ای زیبا و استادانه و هماهنگ کنار هم قرار می دهد که با یک کلام آهنگین ومسجع و در عبارتی کوتاه مفاهیم بلندی را به شما منتقل می کند که بعه این شخص ادیب یا شاعر می گوییم.

 ولی برای انتقال بعضی از مفاهیم که در تمدن های جدید تر به وجود آمده گاهی زبان کلامی و لفظی کارآیی ندارد لذا لازم است از زبان قابل فهم دیگری برای انتقال  و تفکر استفاده کرد مثل زبان ریاضی گه با نماد ها و اشکال مفهومی که شاید به وسیله کلام به سختی منتقل شود در چند عبارت کوتاه ارایه می دهد و همه متوجه می شوند.

زبان که ابزار انتقال مفاهیم و تفکر است ، در این بازه تغییر کرده و زبانی به نام ریاضی به وجود آورده است که این زبان برای مفاهیم جدید گویا تر وکارآمد تر است ولی باید توجه کرد که باز هم این یک زبان است و می شود شخصی با روح والی عرفانی به زبان ریاضی مفاهیمی را انتقال دهد که عظمت و زیبایی روح انسان را به نمایش گذارد این بناهای زیبای ریاضی که درمکانیک آماری و فیزیک وسایر علوم وابسته بدان مشاهده می کنیم حاکی از این واقعیت است.

در پی پویایی مفاهیم و بالا رفتن قدرت درک بشر امروزه با زبانی به نام زبان یارانه ای یا کامپیوتر اختراع شده که کاربرد های فراوانی در هوش مصنوعی دارد ، این زبان کارا تر و مفیدتر از زبان کلامی و ریاضی برای انتقال یکسری از مفاهیم جدید کمک می کند و می توان گفت که یکسری از مفاهیم جدید بدون این زبان قابل انتقال داده شدن نیست پس بشر با پویایی و پیشرفت فکری خود مفاهیمی را می آفریند وبرای انتقال این مفاهیم زبانی را خلق می کند  و با این زبان مفاهیم را به اشتراک می گذارد.

ومشخص است که هر تمدنی که مفاهیم بیشتری را تولید می کند و پویا تر است متفکر تر و باصطلاح متمدن تر می باشد و همانطور که گفتیم ممکن است شاهکار های ادبی هم در همین زبان های جدید هم به وجود بیاید یعنی مفاهیم با زبان رایانه با کمترین لفظ و زیباترین حالت ارایه شود. یعنی روح انسانی بر تمام این زبانها حاکم باشد که هستد منضور از بیان این گونه شاهکار ها این است می خواهم خواطر نشان کنم که زبان فقط وسیله و ابزار فکر کردن و انتقال مفاهیم است و نباید نسبت به آن تعصب بی جا داشت که نه فقط برای درک جهان می بایست از زبان کلامی یا ریاضی یا رایانه استفاده کرد و در آینده هم ممکن است مفاهیمی خلق شوند که زبان ویژه خودرا بطلبند.

حال بحثی که در ادامه بدان می پردازیم این است که آیا بدون پویایی و دینامیک زبان و مفاههیم می شود تمدن ساز بود و تحول علمی به وجود آورد؟

همانطور که گفته شد مفاهیم هم با توجه به گذر زمان و تحول فکر و اندیشه بشر تحول پیدا می کنند و دستخوش تغییر می شوند. ونمی شود ما مثلا به به مفاهیمی که در قرن سوم ساخته شده بسنده کنیم و انتظار داشته باشیم تا اندیشه ما تحول پیدا کند و یا بتوانیم مفاهیم عصر امروز را منتقل کنیم .

اگرتمدنی این مساله را پیشه خود سازد می توان گفت یک تمدن متحجر و جامد ومتصلبی است که در قرون و اعصار هیچ مفهوم جدیدی را نتوانسته به وجود آوردو این تمدن پویایی و زایش ندارد و جیره خوار تمدن های دیگر خواهد بود که فقط از نتایج به دست آمده از سایر تمدن ها استفاده می کند .و خیال می کند که متمدن است مثل کشور امارات متحده عربی که فقط با پول خریدار نتایج سایر تمدن هاست وخود نه تمدن ساز است نه مفهومی را به مفاهیم اضافه می کند و نه خیال این کار را دارد و نه می تواند .

صرفا یک ملت وابسته و متحجر و بی اصل و ریشه .

پس مفاهیم در طی اعصار پویایی خود را دارند و مفاهیم عوض شده یا از درون متحول می شوند تا جوابگوی مسایل روز باشند.

متاسفانه ملت هایی مثل ملت ما که سابقه درخشان علمی دارد و به آن سابقه درخشان همواره می بالد و افتخار می کند این خطر در کمینش وجود دارد که پویایی و دینامیکی که در تمدن به وجود می آید  را به دلایلی چون ماندن در گذشته درک نکند و در کاروان علم  عقب بماند و نداند که عقب مانده است.

         آنکس که نداند و نداند که نداند                              در جهل مرکب ابدالدهر بماند.

یعنی این تمدن هزاران ساله ما که در گذشته طلایی بوده و بعد رو به افول گذاشته ،از سویی مایه افتخار و مباهات ما را فراهم می آورد که ما در روزگاری مفهوم ساز بودیم و در همه زمینه ها حرفی برای گفتن داشتیم  ولی آفتی که دارد ماندن در گذشته و توجه نکردن به حال حاضر و عدم تولید مفاهیم در این روزگار معاصر است که  این نوع تفکر ما را از کاروان علم می تواند دور تر و دورتر کند.

باید دراینجا این نکته را بیان کنم که هر زبانی برای بیان یک سری از مفاهیم مفید است وقابل اعتنا و ممکن است برای سایر مفاهیم کارآمد نباشد و همین احتیاج است که بشر را به دنبال این می فرستد تا زبان جدیدی را اختراع کند.

مثلا  انتقال مفاهیم فیزیک و شیمی با زبان کلامی بسیار دشوار و ناکارآمد است ولی با زبان ریاضی بسیار شیوا و زیبا بیان می شود حتی یکسری از مفاهیم فقط با زبان ریاضی به آن دست پیدا می کنیم وشاید در زبان کلامی مفهومی مشخص نداشته باشد مثل مشتق اول دوم و سوم ویا مفاهیمی چون نیرو جرم و امثال آن یا قوانین کپلر و قوانین نیوتن و یا نسبیت خاص و عام انیشتین و مفهوم نظریه میدان. گرچه همین زبان ها هم دستخوش تغییر هستند و پویایی زیاد تری نسبت به زبان کلامی دارند چون تولید مفاهیم  بیشتر شده و لاجرم تحول زبانی نیز بیشتر خود را نشان می دهد مشخص است مفهوم نیرو در نگاه لاکرانژو هامیلتون که بعد از نیوتن آمده اند زیبا تر وکارآمد تر است و این مفهوم کلا در نسبیت طور دیگر و به زبان دیگری عنوان می شود.

آیا اگر نیوتون زبان ریاضیات را اختراع نمی کرد و در باره مشتق و انتگرال صحبت نمی کرد می توانست نظریه خود را ارایه دهد و آیا اگر حساب تانسور ها نبود نسبیت عام قابل فهم بود و یا کوانتوم بدون زبان ماتریسها قابل ارایه می شد.

پس با این تفاسیر و گفته ها می شود این نکته را فهمید که تمدن ساختنی نیست بلکه یک فرایند اجتماعی علمی است و در یک پروسه تاریخی جمهور دانشوران و کار های علمی آنها و نوآوریها و ابداعات و یا به تعبیری مفهوم سازی های آنها منجر به ظهور تمدن جدید و پویا می شود و امری دستوری  صرف تلقی نباشد چگونه ای که در جامعه ای که دانشوران نو اندیش وجود ندارد وبودجه و سیاستی هم برای پژوهش و آموزش صرف نمی شود و آموزش درگیر نظام خاص نظامیه ای فقط حفظ کن و ارایه بدهه باشد ونه مفاهیم و نه تحول آنها درست درک نشده باشد چه جای انتظار تمدن جدید را می بایست داشت، تمدن برکدام بستر علمی آموزشی ،بر مبنای کدام تفکر پویا باید ساخته شود .

نقش دین در تمدن بشر:

دین طبق فرموده علامه جوادی آملی دین مجموعه ای از عقاید ،اخلاق،قوانین فقهی،و حقوقی است که از ناحیه خداوند برای هدایت و رستگاری بشر تعیین شده است. پس لاجرم دین امری مقدس و الهی است که از دایره علم بشری بیرون است و چهارچوب های اخلاقی و منشی انسان برای ارتقا به صفات بالای روحی و معنوی را فراهم می آورد.

اینکه ادیان در روزگار خود تحولاتی را در جانمعه بشری به وجود آوردند و مفاهیمی را به مفاهیم بشری افزودند جای هیچ شک و شبه ای نیست .

مثلا دین مبین اسلام در جامعه تاریک و خرافی عربستان در میان مردمی غیر متمدن که هیچ بویی از علم نبرده بودند و هیچ مفهومی را به مفاهیم بشری نیافزوده بودند و به غیر از قتل و غارت و تجاوز به چیز دیگری فکر نمی کردند ظهور کرد و در طی سه قرن توانست زیبا ترین و والا ترین تمدن را در میان همین مردم در آن روزگار به وجودآورد و زمینه ساز بسیاری از تمدنهای کنونی شد .

اما نکته ای که اینجا باید بدان پرداخته شود این است که دین اسلام خودش مفهوم سازی کرد یا نه اینکه مردم را در مفهوم سازی کمک کرد ،آنچه از قراین برمی آید مفاهیمی که در دوره های اولیه اسلامی ساخته شده اند همان مفاهیم بشری هستند و نقش اسلام درآنها نه به عنوان ارایه دهنده مفاهیم بلکه به عنوان پویا کننده و متحل کننده مفاهیم بوده است و این پویاای عامل به وجود آمدن مفاهیم جدید و بروز عصر طلایی اسلامی گردید یعنی معادن معرفت و اندیشه را در دل انسانها زنده کرد و آنها را به تفکر و ابداع و نو آوری واداشت و از قید تحجر و تصلب بیرون آورد.

پس دین برای مقید کردن و تصلب نیامده بلکه برای پویایی و تحرک در جامعه آمده که با محوریت اخلاق فردی و اجتماعی و اکمال مکارم اخلاق بتواند این قیود را از دست و پای تفکر بردارد و .و نو اندیشی  و ابتکار را جایگزین آن کند انسان به عنوان خلیفه خدا بر زمین معرفی شد که طبیعت را بتواند به خدمت بگیرد مثلا آبی در زیر زمین مدفون است به مدد تفکر خود به بیرون آورد واز آن استفاده کند و از نیروی باد و آتش استفاده بهینه کند.

پس با نگاهی به دوره تمدن اسلامی می توانیم نقش دین را در پویایی اندیشه متوجه شویم که دین نه برای مفهوم سازی تحجری و مقید سازی آمده بلکه برای تکاپوی اندیشه ها متصلب وارد عمل شده است.

البته باید متذکر شد که بعدها جریاناتی فکری آمدند و نقل را با وحی اشتباه گرفتند نقل برداشت ها و قرائت هایی بود که از دین می شد و برداشت های قومی یا شخصی یا مذهبی از دین بود که متاسفانه در مدارس نظامیه ای با دین و وحی اشتباه گرفته شد و منجر به بروز اختلافات سخت و برداشت های متحجرانه ناروا و سوء استفاده از دین شد.

با نگاه به دانشوران و دانشگران و دانشمندان دوران اولیه اسلامی می بینیم که زمینه بسیاری از علوم ابزاری کنونی چون شیمی در این زمان نهاده شد دانشورانی چون جابرابن حیان طوسی و محمد بن زکریای رازی با الهامات جعفر بن محمد صادق علیه السلام از پیشوایان دین زمینه  علم کیمیا را از جنبه های خرافی رهانیده و به جنبه علمی و آزمایشگاهی  باز گردانیدند و مفاهیمی جدیدی را در این علم وارد کردند و افرادی چون فزاری فلکی رازی که او نیز از شاگردان جعفر بن محمد محسوب می شد زمینه ساز به و جود آمدن علم هیات را به وجود آورد و مفاهیم زیادی در علم هیات وارد و ساخته و نو آوری و ابداع گردید و ابوریحان بیرونی و خوارزمی  ها ظهور کردند بزرگترین رصد خانه در جهان را بزرگترین پیشوای دینی زمان یعنی خواجه نصیر الدین طوسی به وجود آورد او جزو یکی از مبتکرین و نوآوران عصر خود بود که نوآوری را به شاگردان و اطرافیان خود هم سرایت می داد و در همه شون علمی چه ریاضی چه نجوم  و چه دانش هایی نظیر فلسفه و کلام و فقه صاحب نظر و ابداعات بود.

ظهور ابن هیثم ها و روش های تجربی وی در صنعت اپتیک و نور شناسی و رازی ها و پورسینا ها در طب  بالینی همه و همه نشان از این دارد که که دین به خودی خود نه تنها عامل جماد و تعصب نمی شود بلکه منجر به شکوفایی و ابداعات و تحرک ها می شود.

واین ناسازگاریهای قرون بعدی ناشی از قرائات عجیب و اشتباه و بشری از این مساله بوده است. که تصلب و تحجر را به دامن ملل اسلامی انداخته است.

با نگاهی به قرآن و متون اصلی که متعلق به دین است نه قرائت از دین، متوجه این اکسیر در آن می شویم که در جای جای آن صحبت از نگاه کردن به طبیعت و الهام گرفتن ازآن است .

توجه به زبان طبیعت در درک جهان توجه به زبان ریاضی  ملاک قرار دادن آن تفکر در موضوعات زیست شناسی و نجوم و زمین شناسی  مثل آیات سوره غاشیه أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ {17} وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ {18} وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ {19} وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ {20} فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ویا تدبر در مکانیزم ریاضی خلقت که از روی محاسبات و قدر و اندازه معلوم است إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ و اشاره به به اینکه درآنچه که مردم درآن تدبر و پژوهش می کنند اظهار نظر نکن تا باب پژوهش بسته نشود در سوره کهف آیه 22آمده فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا امر بدان می کند که بروید وببینید که خلقت از کجا شروع شده است، سوره عنکبوت آیه 20،قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ

اینها اکسیر های پویایی است که در دین  اسلام وجود دارد و منجر به حرکت وپویایی تفکر و مفهوم سازی در جامعه می شود و بستر را برای به وجود آمدن و تکاپوی تمدن به وجود می آورد همانگونه که در قرون اولیهع اسلام مسلمانان را از صفر به یک رسانید.آیا این تحول و تکاپو به دانش مدرن  عصر ما ما شباهت دارد یا نه کا فیست مروری دوباره به مفهوم علم ابزاری در دوران خودمان بیاندازیم  

علم مدرن یا علم تکنولوژی  به عنوان یک پدیده اجتماعی ،مجموعه پیچیده ای از دانشگران، دانش صریح ودانش ضمنی انها ،نهادهای علمی ،نهاد های سیاستگذار،قواعد وروال ها و هنجارها،اجتماع علمی، وگفتمان علم می باشد

به نظر که با این تعریف جور در می آید . یعنی اینکه این تعریفی که دکتر منصوری از علم مدرن ارائه می دهد جایی از آن نیامده که می بایست که دین در تضاد بوده و گزاره های دینی درآن لحاظ نشده باشد و به اخلاق توجه نشود بلکه آن اجتماع علمی که شاید به آن بتوان به تشبیه به بازار علم نام گذاشت اگر دانشگران که علم فروش هستند مبادی اخلاق و متخلق به اخلاق الهی باشند و یا به اصطلاح دیندار هم باشند هیچ خللی در تعریف از علم مدرن در نمی آید لاجرم سکولاری و بی دینی از آن اقتباس نمی شود می شود اجتماع علمی غیر سکولارهم داشته باشیم کما اینکه در قرون اولیه اسلام داشتیم و تعریف مان از علم مدرن هم به تعریف آنها از علم می خورد و تناقضی ندارد.

اما اینکه عنوان می شود که در علم جدید مفاهیمی ساخته می شود که بر اساس آن مفاهیم می توانیم فقط جهان را درک کنیم نه اینکه حقیقت جهان را بفهمیم توضیح این است که این خاصیت علم بشری است که مفهوم سازی کند و بین مفاهیم ارتباطی برقرار کند و مفهومی را از مفاهیم دیگر به دست آورد.

اینکه بگوییم چرا فلاسفه علم این مفاهیم را از این دانشگران علم گرفته اند،این مساله کاملا برعکس است این مفاهیم را دانشگران از فلاسفه علم گرفته اند و برای آن مفهوم جدیدی ساخته اند تا در جهت تکنولوژی و ابزار سازی ازآن استفاده کنند.

صحبت از اینکه آیا این مفاهیم اصالت این را دارند که به وسیله آنها حقیقت را ادراک کرد؟ و آیا ماهیتی حقیقی دارند؟

همان طور که فاضل ارجمندجناب دکتر منصوری خاطر نشان می کنند چون این مفاهیم من درآوردی و خودساخته هستند که برای توضیح پاره ای از مشکلات و معضلات و یا ساختن یکسری از ابزار ها کارآیی دارند و ارزش دیگری ندارند و توانایی پاسخ به حق و حقیقت را ندارند تا جایی قابل تامل و بررسی است و باید عنوان کرد که در بسیار از موارد همین طور است و علامه جوادی آملی هم می گویند بله حوزه اینگونه علوم محدود است و نمی بایست که دست به جهان بینی سازی و کارهایی ماورای توانایی خود بزنند حتی علامه می گویند حق ندارند درباره گزاره های دینی اظهار نظر کنند رد یا تایید نمایند هیچ کدام از این نفی و اثبات ها توسط اینگونه علوم ارزش ندارد وهمین نظر را هم  دکتر منصوری عنوان می دارند که این گونه علوم نه اسلامی هستند و نه غیر اسلامی  همانگونه که نجاری نه اسلامی داریم نه غیر اسلامی.

اختلاف بین دکتر منصوری و علامه جوادی این است که دکتر منصوری عنوان می دارد که علم یعنی همین علم مدرن که مفاهیم آن ماهیتی حقیقی ندارند ولی علامه جوادی می گوید علم دارای مفاهیمی هست که ماهیت حقیقی دارد و می تواند ما را به حق و حقیقت می رساند ولی دکتر منصوری عنوان می دارد که علم مدرن ما را بحقیقت نمی رساند بلکه فقط درک ما از طبیعت است و ما برای درک طبیعت یکسری مفاهیم  قابل اندازه گیری را ساخته و ارتباطی بین آنها برقرار کرده تا بتوانیم مفاهیم دیگر را بدست آوریم.

وتفاوت بین ، نظر علامه و دکتر اختلافی مبنایی است، اما تعریفی که دکتر ارائه می دهد که علم مدرن را کاشف حقیقت نمی داند باید گفت که نظر جمهور واضعان علم جدید نیست وما با نگاهی به نظریات واضعان علم مدرن می بینیم که تفکرآنها در بیشتر مواقع خلاف نظر دکتر است ،با انکه دکتر به دنبال این است که القا کند که همه مبتکران علم مدرن مثل وی فکر می کنند ولی این چنین نیست،دکتر خاطر نشان می کند که از جنگ جهانی دوم به بعد معنای علم مدرن عوض شده ،و تلقی جدیدی بر علم وجود دارد پس لا اقل تا جنگ جهانی دوم دانشوران اینگونه فکر نی کردند مثلا وقتی نظرات نیوتن و بعد از او لاپلاس یا پاسکال و بعدها آلبرت انیشتین وهایزنبرگ و پلانک و شوردینگر را ملاحظه می کنیم می بینیم که همه اینها به فلسفه های عالی خاصی پایبند بودند مثلا  انیشتین  اعتقاد شدیدی به فلسفه اسپینوزا داشته و مقید بودن به این فلسفه تاثیر خاصی در زندگی اجتماعی و فردی و حتی نظریات علمی وی داشته و جالب است ملاحظه می شود در جاهایی از علم که ظاهرا با فلسفه اسپینوزا در تضاد بوده جانب فلسفه را می گرفته و مسیر علم را عوض می کرده به طوری که مشاهده می شود برای نسبیت عام برای اینکه احتمال می داد مبانب فلسفی آن با فلسفه اسپینوزا اختلاف داشته باشد تا چند سال ارائه آن را به عقب انداخت تا وقتی که متقاعد شد با هم تضادی ندارند ویا اینکه بعضی از مسائل مکانیک کوانتمی را تا پایان عمر قبول نکرد اگر انیشتین می خواست عمگرایانه فکر کند هرگز چنین پیشه ای نداشت .

و یا اینکه هایزنبرگ چنانچه در کتاب جزء و کل هم بدان اشاره می کند تحت تاثیر فلسفه مالبراش است  که آن هم فلسفه ای عرفانی است و در جای جای صحبت های خود خود را افلاطونی معرفی می کند که اعتقاد به عالم مثل داشت و ریاضیات را محور کل عالم دانسته و عالم ریاضی را حقیقی نه موهومی می دانست که ما کاشف آن هستیم نه مخترع و مبتکرآن ، و اروین شوردینگر در کتاب حیات چیست اعتقاد به روح و خدا را اثبات و خود را یک وحدت وجودی وعارف شرقی تمام عیار معرفی می کند و در مورد پلانک و سایر واضعان علم هم همین مساله وجود دارد واین نظر انیشتین مشهور است که برای من اینکه طیف فلان عنصر یا فلان مولوکول را  بتوانم پیش بینی کنم و به دست بیاورم مهم نیست برای من آن مهم است که بتوانم به اندیشه خالق نزدیک شوم  و هایزنبرگ هم عنوان می دارد کسانی که جهان را غیر هدفمند و بدون غایت معرفی می کنند وانسانها را دچار افسرگی و بیهودگی می کنند بزرگترین ضربات را به ریشه انسانیت وارد می کنند.

البته این نکته که انسان برای رسیدن به حقیقت چه راه های شناختی داردوآیا این راه های شناخت منجر به رسیدن به حقیقت می شودمسئله ای است که از دیر باز در بین دانشوران مطرح بوده است به طوری که ابن سینا در تعلیقات خود به نقل از اسفار ملا صدرا چنین می نویسد:

"آگاه شدن از حقیقت اشیاءخارج از توان و قدرت بشری است ما از اشیاءجزویژگی ها ،خواص،ملزومات واعراض آن نکته  دیگری نمی دانیم وبه انگاره های شکل دهنده اشیاءکه در واقع بخشی از حقیقت آن به شمار می آیند پی نبرده ایم.تنها نکته ای را که می دانیم این است که اشیاءدارای خواص و ویژگی هایی هستند. مانمی دانیم حقیقت نخستین چیست؟...نه تنها از حقیقت اعراض آگاه نیستیم ،حقیقت جوهر را نیز درک نکرده ایم و آنچه می دانیم این است که با شیی آشنا شده ایم که می دانیم که خاصیت هایی دارد.بنابر این شی مذکور در وجود تجلی می کند و بیانگر موضوع نیست و حقیقت را نشان نمی دهد . نیز ما حقیقت جسم را در نمی یابیم،بلکه ما فقط یک شی را شناخته ویژگی ها و خواص آن برای ما قابل درک است....این ها حقیقت نیست بلکه ویژگی های انهاست...براین اساس ما نمی توانیم به واقعیت و حقیقت انگاره شکل دهنده پدیده مورد نظر پی ببریم به همین دلیل اختلاف نظر در زمینه شناخت اشیاء به تبع برداشت های متفاوت افراد وجود دارد.زمانی از  پدیده ای شناختی به دست می آوریم که این شناخت بر اساس ویژه گیها و خواص پدیده مورد بحث حاصل می شود و در ثانی از طریق معرفت به  شرایط حاکم برآن پی می بریم.البته عرض های مذکور ازذات اشیاء نبوده بلکه از لوازم آن شمرده می شوند.

به عنوان مثال از حرکت یک جسم در می یابیم که حرکت ایجاد شده دارای محرکی است و یا مشاهده حرکتی برخلاف سایر اجسام دریک جسم پی می بریم که محرک خاصی برای جسم مورد نظر وجود داردو یا اینکه خود جسم مورد نظر ویژه گی خاصی ممکن است داشته باشد که دیگر اشیاء فاقد آن هستندسپس از پی گیری خاصیت های مختلف و ملزومات متفاوت به شرایط حاکم برآن جسم پی می بریم."

همانطور که در این متن به وضوح  دیده می شود شیخ الرئیس هم اشاره می کند معرفت به حقیقت اشیاء برای انسان مقدور نیست وآنچه مقدور است این است که ما فقط به عوارض و قوانین و شرایط حاکم بر جسم پی ببریم.

ابن سینا در پایان کتاب اشارات وتنبیهات  در بابی که به نصیحت ابن سینا مشهور است می نویسد:

" اینکه خلق نتواند حقیقتی را درک کند نباید این مساله منجر بدان شود که کلا حقیقت را انکار نماید ، که این به منزله عصیان است بلکه انسان باید اعتراف به این نکته بنماید که  علمش کم و ناقص است نادیده انگاشتن و تکذیب نادانسته ها همانند درست انگاشتن مواردی است که دلیلی بردرستی آنها وجود ندارد پس می بایست دست به دامن زمان شویم تابا گذر روزگار و بالا رفتن سطح علمی و دانشی بشر بلکه پرده از چهره آن برداشته شود می بایست امکان وجود آن را در نظرآوری زیرا طبیعت آکنده از شگفتی هاست"

صدرالمتالهین شیرازی در پیش درامد سفر اول اسفار چنین می نویسد:

" چنین می پندارم که به خواست خویش در آنچه گفته ام دست یافته ایم وبه حقیقت دست پیدا کردم ولی افسوس که چنین نیست،چرا که ادراکات و دریافت های آدمی منحصربه هرآنچه من تصور کرده ام نیست حق فراتر از آن است که عقل و خرد آن را دریابد ونمی توان آن را منحصر و محدود نمود."

آنچه مشاهده می شود این است که فلاسفه بزرگی چون ابن سینا و صدرالمتالهین هم زبان با دانشگران خاطر نشان می کنند راه رسیدن به حقیقت از راه خرد و عقل هم مسدود است  و نمی شود به حقیقت رسید وفقط ما مفاهیمی راساخته ایم که برای ادراکات ما کار برد دارد بزرگ فلاسفه ارسطو می نویسد:

"اکر ضرورت داشته باشد فلسفه بافی کنیم این کار را خواهیم کرد و اگر چنین کاری ضرورت نداشته باشد باز هم فلسفه خواهیم بافت زیرا باید اثبات نماییم گریزی از این امر نداریم"

آنچه از گفته های فوق برمی آید راه رسیدن به حقیقت غیر از راهی است که دانشگران ودانشمندان فلسفی دنبال می کنند.

دانشگران وفلاسفه  مفاهیمی خودساخته می سازند که به واسطه آن بتوانند جهانی را که ادراک می کنند توضیح دهند فلاسفه بازبان کلامی و روش منطقی و دانشگران با زبان ریاضی و اندازه گیری و آزمایشگاه  مفاهیمی خود ساخته را برای توضیح جهان ارایه می دهند و به مطلوب خود یا می رسند یا نمی رسند واگر چنانچه به مطلوب خود نرسیدند در مفاهیم تجدید نظر می کنند و راه خود را پیش می برند با این تعبیر در هیچ یک از این روش ها هیچ گونه جمود و تصلبی وجود ندارد. وممکن است عنوان شود که برای توضیح دادن فلان ادراک فلان زبان مناسب تر و کارآمد است.و فلان زبان کارآمد نیست. شیخ الرئیس هم به این مساله اشاره می کند که می باید این مساله را به زمان سپرد تاشاید به غیر از ابزار کلامی ابزار بهتر برای ادراک جهان بدست آوریم.

علامه محقق محمد تقی جعفری  در کتاب شناخت از دیدگاه علمی ودیدگاه قرآن بدین نکته اشاره می کند که وقتی می گوییم " واقعیت ها" منظور ما همه موجودات و رویدادهایی است که با اشکال گوناگون  تحت حکومت قوانین در جریانند. یک عدد سنگ ناچیز در دامنه کوهی دورافتاده از مجتمع انسانی واقعیت دارد.... برای آشنایی صحیح تر با واقعیت حتما وباید دو بعد مثبت و منفی کننده آن را درک  نموده سپس موضع گیری مرتجع و روشنفکر را در برابر واقعیت تعیین نماییم:

بعد مثبت واقعیت عبارتست از موجودیت واقعی آنها که دروجود خود نیازی به ذهن و حواس انسانی ندارد.

بعد منفی کننده واقعیت عبارتست  از طرد هرگونه ضدقانون و پندارهای بی اساس آدمیان وتجسیم های بی پایه ای که ممکن است گریبان جهان بینان را بگیرد.

مثلا درباره مفهوم زمان ،واقعیت زمان بطور کلی وطبق برداشت همه صاحبنظران و با نظر به مفاد همه علوم که بیان کننده واقعیت هاست به هیچ وجه به عنوان یک جزءعینی از واقعیات جهان هستی نمی باشد.اگر شما یک عدد سیب را به اجزای سازنده آن تجزیه کنی به هیچ وجه به جزئی عینی به نام زمان نخواهید رسید.پس زمان یک واقعیت عینی نیست که گذشته و حال و آینده اش اثری در واقعیت داشته باشد.وآنچه گذشت واقعیتی بریده از واقعیت حال و آینده باشد....توجه ما به زمان تنها برای تنظیم و محاسبه منطقی واقعیت در جریان می باشد.نه برای اینکه زمان یک موضوع عینی است که جزیی از واقعیت است....بلکه بهره برداری از زمان به عنوان یک ابزاری است که به وسیله آن می توانیم محاسبه کنیم که یک سیب تا رسیدن  و زمان کاشت و داشت و برداشت آن را معین و اندازه گیری کنیم و مفهوم آن در واقعیت خود سیب هیچ دخل و تصرفی ندارد.

حال ممکن است  برای رسیدن به مفهومی دیگر مجبور شویم که مفهوم زمان را دستخوش تغییر کنیم این در واقعیت و حقیقت هیچ تاثیری ندارد. شاید در جایی اصلا مفهوم زمان احتیاج نباشد در نظر گرفته شود و در جایی دو بعدی و حتی سه بعدی در نظر گرفته شود.

حال روشنفکر حقیقی کسی است که ارتباط خود را با واقعیات گسترده در بستر زمان تنظیم منطقی نموده بادرک صحیح در باره علت و معلول ها وثابت ها و متغییر ها برای تحقق بخشیدن  به حیات معقول جامعه رسالتی در خود احساس کند......"

مفاهیمی مثل زمان درمبانی تفکر درعلوم فیزیکی بسیار یافت می شود که صرفا ابزاری برای اندازه گیری کمیتی هستند و واقعیت عینی خارجی ندارند مثل مفهوم نیرو ، یا مفهوم اندازه حرکت،مفهوم انرژی ، مفهوم جرم، مفهوم آنتروپی، مفهوم اسپین، مفهوم بار مثبت یا منفی، مفهوم مکان و فضا،

مفهوم سازی فرایندی پیچیده وتاثیر گذار در فرایند توسعه است ،توسعه در مفهوم سازی است نه فعالیت بیشتر و مفهوم سازی زیر بنای تفکر را تشکیل می دهد.

روش ساختن مفهوم هم ازساده سازی موضوع و ساختن مدل های ساده که بتواند یک سری از ادراکات ما را توضیح دهد و سپس پیچیده کردن آن است.

پس در روش علمی هدف از مدل سازی کشف ماهیت طبیعت نیست بلکه مدل هایی می سازیم من درآوردی و خودساخته که به واسطه آن شاید بتوانیم رفتارطبیعت را درک کنیم. و برای رفع معضلات خود ورفاه بیشتر ازآن استفاده کنیم. پس مدل ها عین طبیعت نیستند بلکه هر فرضی به غیر ازآن مانع تصحیح مدل ها و مانع کشف یا ابداع مفاهیم و روش های پیچیده تر برای درک طبیعت می شود.در مدل سازی با استفاده از مفاهیم اولیه سعی می شود ساده ترین مدل حل پذیر یعنی باقابلیت پاسخ به سوال ابداع شود حال اگر مدل کارایی نشان داد فیزیکدان پارامترهای پیچیده تری در علم وارد می کند.

حال مجموعه سوالاتی در این خصوص وارد می شود که جوابی در این علم ندارد که دکنر منصوری این سوالات را مطرح می کند1- چرا این همه قوانین در فیزیک داریم؟2- ریاضیات و طبیعت چه ارتباطی با هم دارند؟3- چرا قیدهای ریاضی را طبیعت می پذیرد؟4-آیا طبیعت به چیزی بیش از این احتیاج دارد؟5-آیا بشر زبان دیگری با امکانات بیشتری برای درک طبیعت ابداع خواهدکرد؟6-آیا فیزیک محاسباتی برمبنای محاسباتی برمبنای شبیه سازی های رایانه ای می خواهد زبان جدیدتر و امکان تفکری عمیق تر را برای ما ایجاد کند؟و پرسش هایی راهم ما می افزاییم7- طبیعت چقدر عمیق است  وتا چه حدی باید پیش رویم؟8-آیا درپس این ادراکات ما واقعیت و حقیقتی نهفته است؟9-راهی برای رسیدن به حقیقت وجود دارد؟10-آیا بشر می تواند به سوالات بنیادی فکری در درونش ظهور پیدا می کند که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود و به کجا می روم آخر می تواند پاسخ بدهد؟11- آیا با مدل سازی و فروکاست ها و مفهیم خودساخته می توان به این پرسش ها نیز پاسخ داد وآیا پاسخ وهم و دروغ وفریب دهنده نیست؟