بسم الله الرحمن الرحیم

حقیقت چیست ؟ حقیقت مطلق چیست؟ضرورت پرداختن به مساله شناخت

معنای حقیقت چیست ؟ وبه چه چیز حقیقی گفته می شود؟  چه چیز هایی از دایره حقیقت بیرون است؟

در تعریف علم مدرن گفتیم که ما برای ادراک جهان یکسری مفاهیم من درآوردی ساختیم و ارتباطی به واسطه مدلی بین آنها برقرار کرده و مفاهیم دیگر را از مفاهیم دیگر استنتاج می کنیم. واین فرایند ادراک ما از طبیعت است و نمی توانیم بگوییم حقیقت دارد؟ مثلا مفاهیمی مثل فضا و زمان و اندازه حرکت ،دما و حجم و ...  ساخته ایم و مدل سازی خود را پیش بردیم  و برای ادراک مفاهیم دیگر ومدل دیگری می سازیم . اما آنچه که قابل توجه است طبق گفته علامه جعفری به مفاهیمی حقیقی گفته می شود که ساخته و پرداخته ذهن ما یا من درآوردی و خود ساخته نباشد و ما چه درجهان وجود داشته باشیم چه وجود نداشته باشیم وجود داشته باشند.

با نگاه به این دو تعریف ما با دو نوع مفاهیم مواجه هستیم یکی مفاهیم خودساخته و غیر موجود و دیگری مفاهیمی غیر خود ساخته موجود.

مثلا غذایی که می خوریم گرچه ممکن است رنگ و بو ومزه آن جنبه درونی و ذهنی داشته باشد  ولی خود غذل جنبه ای بیرونی و مفهومی حقیقی دارد چیزی است که عامل سد جوع و بقای انسان می شود به این می گوییم یک حقیقت مطلق که فارغ از عوارض آن که می تواند خودساخته باشد جنبه ای حقیقی دارد و فارغ کردن از عوارض مطلق بودن را به همراه دارد. مفاهیمی چون هوا که استشمام می کنیم فارغ از رنگ و بو مزه آن که جنبه درونی دارد و ذهنی خودش جنبه بیرونی و حقیقی دارد و حقیقت مطلقی در بردارد برخلاف مفاهیمی مثل زمان که مفهومی ذهنی است که حقیقتی بیرونی ندارد و شما نمی توانی حقیقت مطلق آن را پیدا کنی وفقط از جنبه درونی آن را ادراک می کنی و ذهن با بسط گذشته و آینده و حال به هم چیزی به نام زمان را می سازد امری صرفا اعتباری و ذهنی

اما حقایقی هم هستند که ما نه آنها ادراک می کنیم ونه پیدا می کنیم ، مثل امیرکبیر یا نادرجهانگشا با آنکه ما نه آنها را دیده ایم ونه پیدا کرده ایم ولی یقیین داریم که وجود دارند و مطلق نیز نیستند ،تعین دارند این گونه حقایق را حقایق عقلانی می گوییم که از روی تواتر تاریخی و نقل ها به آن رسیده ایم ودروجود و حقیقی بودن آنها تردیدی نداریم. و امری ذهنی و موهومی صرف نیستند. در مقابل این تواتر های تاریخی جنبه افسانه ها هم وجود دارد مثل رستم و سهراب که جنبه حقیقی ندارند و ساخته و پرداخته یک شاعری مثل فردوسی هستد.

بعضی از حقایق را هم از آثار بدان پی می بریم ویقیین می کنیم که وجود دارند ،وشاید درباره شخصیت آنها چنان اطلاعات کافی در دست نباشد و تواترتاریخی هم وجود نداشته باشد ولی آثار موجود است مثلا همین فردوسی که با آنکه شاید اطلاعات جامعی درباره زندگی وی نداریم ولیکن یقیین داریم که شاعری بوده که شاهنامه را سروده چرا که شاهنامه موجود است ،و اثری فاخر و عظیم است و در از اعماق تاریخ به مارسیده و یا دیوان خواجه حافظ شیرازی که موید وجود شخصیتی مثل حافظ و مثنوی معنوی که موید مولانا می باشد وکسی این گونه شخصیت ها را انکار نمی کند هرچند تواتر تاریخی از زندگی آنها هم وجود ندارد همین وجود آثار دلیل بروجود حقیقی آنهاست،و این حقیقت را می توان حقایق ضمنی نام گذاری کرد.

اما از جمله حقایق که می شود بدان اشاره کرد مساله تغییر حالت و جابجایی در مکان است که فارغ از تصورات ذهنی در خارج اتفاق می افتد و تغییر حالتی و یا تغییر مکانی صورت می پذیرداین تغییرات فارغ از جنبه ذهنی صرف جنبه بیرون ذهنی هم دارد . و می توان در ضمن حقایق مطلق هم از آنها نام برد ولی حقایقی که جنبه عینی و پیدا کردنی صرف ندارند بلکه جنبه وضعی دارند که وضعیت یک چیز را حالتی به حالت دیگر نشان می دهد و از حالی به حال دیگر این تغییر وضعیت اگر ذهنی هم نباشد اتفاق می افتد وارتباطی با ذهن و درون شخصی ندارد. این گونه حقایق را حقایق وضعی می نامیم.

اما آنچه ما حس دریافت می کنیم ،از آنجا که حس در حقیقت آشکار سازی است که جهان بیرون را به جهان درون متصل می کند . در واقع از کانال خود حقیقتی را به درون منتقل می کند وما ادراکی از آن حقیقت می کنیم هرچند که حقیقت را جامع و کامل نمی فهمیم ولیکن می فهمیم که حقیقتی وجود دارد هرچند ناشناخته، مثلا

به هرحال عالم بدور از ذهن و درون انسان دارای ساختاری حقیقی است که این ساختار حقیقی یعنی مفاهیمی که فقط برای درک طبیعت و ساختن ابزار ساخته نشده اند بلکه فارغ از ذهن و درون بشر هستند.ودرگیر مدل سازی ها  ذهنی و غیر واقعی نیستند.

با پیدا کردن این مفاهیم حقیقی و ارتباط دادن بین آنها شاید بشر بتواند تا حدودی به حقیقت عالم نزدیک شود. شاید بسیاری از مفاهیم ساختگی و من درآوردی درجهت ارتباط برقرار کردن بین این مفاهیم حقیقی ساخته شده باشند و چون در این ارتباط جنبه های حقیقی هم وجود دارد انسان در سیر عقلی خود دچار این توهم شده که شاید این مفهوم خود ساخته هم امری حقیقی باشد.

و بعد مفاهیم خودساخته ومفاهیم حقیقی طوری باهم مخلوط شد که توان تفکیک آنها مشکل شد بدین لحاظ عده ای پیدا شدند که همه را حقیقی گرفتند و دچار مشکل شدند و عده ای همه را رد کردند و از سوی دیگر افتادند.

حال مساله این است  با تفکیک این مفاهیم از یکدیگر و با نظر به اینکه مفاهیم حقیقی هم قابل تشخیص است ، دو گونه علم به وجود می آید ،لازم به تذکر است مراد از علم در اینجا تشخیص مفاهیم و ارتباط دادن بین آنها  برای رسیدن به مفاهیم دیگر است. یکی علم تکنولوژی یا science که مراد از آن ارتباط ساختن بین مفاهیم خود ساخته درجهت رسیدن به مفهوم خودساخته دیگر در جهت درک جهان و ساختن ابزارهاست، و جلو بردن تکنولوژی و ارتباطی هم با حقیقت ندارد. و دیگری فلسفه اولی است که مراد از آن پیدا کردن مفاهیم حقیقی خارج از ذهن و ارتباط بین  آنها جهت رسیدن به مفاهیم حقیقی دیگر.

در اینجاست که باید پیرامون یک مساله که مساله شناخت هست بحث کنیم که شناخت در مورد علم اول و در مورد علم دوم چگونه حاصل می شود ومی توان  خاطر جمع بود که از قاعده عدول نشده است.

قبل از پرداختن به مساله شناخت چیزی که می خواهم دراینجا بررسی کنیم این است که فرضا اندیشمندانی آمده باشند و تئوری را بر اساس مفاهیم خودساخته ساخته باشند و برای علم تکنولوژی از آن استفاده کنند و هیچ تعصبی به حقیقی بودن این مفاهیم نداشته و هیچ ادعایی هم ندارند و لاجرم اگر به مشکلی هم برخورد کنند به راحتی در ساختار مفاهیم دست برده و به گونه ای دیگرآن را عنوان می کنند که تئوری آنها درست از کار دربیاید وبری تکنولوژی و فناوری ازآن استفاده کنند.

آیا ما مجاز هستیم با این تفکر که باید هر مساله فیزیک مبتنی بر فلسفه ای باشد بیاییم وبرای اینمفاهیم و تئوری ها فلسفه بافی کنیم ؟فلسفه بافی بر سر مفاهیم من درآوردی چه معنی دارد؟ آیا غوطه ور شدن در توهمات و سرگردان کردن پژوهشگران حاصل دیگری دارد؟ چطور شده که اول مفاهیم آمده و بعد برای آن فلسفه بافی می شود مگر نه این است که مفاهیم باید براساس یک فلسفه ای ساخته شده باشند؟در چند سال اخیر عده ای طی یک طرح های خاصی ملزم به ساختن فلسفه برای علم تکنولوژی شدند و می خواهند به هر طریق ممکن این کار را انجام بدهند فارغ از من درآوردی و یا غیر من درآوردی بودن این مفاهیم مثل اینکه کار آنها این گونه تعریف شده که ما مفاهیمی را به شما سفارش می دهیم وشما برایش فلسفه ببافید و انقدر هم پول بگیرید؟ و آنها هم چون شاعرانی فرمایشی که بعضا از قریحه شاعری هم برخودار نیستند به فکر خود فشار میآورند که فلسفه ای برای مفهومی من درآوردی و خود ساخته بسازند و مشکلات فیزیک را حل نماییند. ونمی دانند این راه که می روند به ترکستان است. جالب است که اصلا هم نمی دانند چرا دارنداین کاررا انجام می دهند خاطر نشان می کنند که علم تکنولوژی دو وجهه دارد یک در فناوریست که فارغ از هر قیل و قالی دارد پیش می رود وکارخود را انجام می دهد و وجه دیگر وجهه قیل و قال فلسفی است که ما دارین روی آن کار می کنیم. .ومشخص نیست این همه فرسوده کردن فکر و اندیشه در جهت شناخت چیست.؟ هدف گنگ و نا مشخص است. مثلا شما گمان کنید که ما می خواهیم برای هواپیما یک فلسفه ببافیم،به چه درد مردم می خورد؟آیا صنعت هواپیما سازی را یک گام پیش می برد؟آیا به معرفت انسان در جهت رسیدن به حقیقت کمک می کند؟ درجهت ارضای حس کنجکاوی انسان مددی می رساند؟

چه فایده ای دارد؟ به قول معروف این چاه برای ما آب نداره برای شما که نون داره، بکنید شاید به چیزی برسید ما هم بودجه خودمون را درپژوهش می گیریم ، البته باید بودجه تقسیم شود بین کسانی که در جهت صنعت هواپیمایی کار می کنند ،که البته صنعتی عام المنفعه است و کسانی که فلسفه هواپیما درست می کنند؟ چه تقسیم عادلانه ای!!!!! که مشخص نیست این فلسفه بافی درنهایت به چه کار مادی و معنوی مردم می آید،واقعا سفارش گرفتن فلاسفه  برای فکر کردن روی مفهومی از جمله شغل هایی است که اخیرا برای فلاسفه به وجود آمده و شاید تا چند سال پیش چنین شغلی نبوده خوب است اسم این شغل را هم بگذاریم فلسفه گر مثل کوزه گر یا درود گر ،که شغلش فلسفه بافی است،وجالب است که فلسفه را از حالت یک علم ایثارگرایانه و حقیقت گرا که برای رسیدن به حقیقت دنیا را زیرپا می گذارد به امری خودخواهانه تبدیل می کند که طرف برای منافع شخصی خود و در جهت رسیدن به پول سفارشی می گیرد با دیگر ارگان ها رقابت سالم یا ناسالم می کند به روی همدیگر چنگ می کشند  و فلسفه ای را می بافد واگر تقاضا وجود نداشته باشد چنین کاری را هم انجام نمی دهد و فلسفه را هم طوری می بافد که مطابق سلیقه سفارش دهنده باشد و به قامت وی راست بیایید ،فلسفه گر به این هم توجه ندارد و برایش مهم نیست که این فلسفه بافی به چه کاری بیایید یا نیایید،یک فلسفه گر بنا به سفارشی می گیرد از مواد اولیه ای استفاده می کند که از فلسفه ها بدست آورده است، اگر سفارش دهنده در قید دین و مذهب باشد حکمت متعالیه ، با مصالحی که از این حکمت دارد در زمینه حرکت جوهری و تشکیک وجود و امثال این مصالح مفاهیم علم را تفسیر به آنها می کند وکل علم تکنولوژی می شود فیزیک متعالیه اگر سفارش دهنده در قید وبند حکمت بوعلی است از ماده و صورت وجزءلایتجزی و امثال آنها دست به بافت می زند واگر در قید وبند فلسفه ارسطو وغرب و هایدیگر باشد دست به بافت دیگر می زند هر فلسفه گر  بنا به مهارتی که بربافتن دارد می بافدو چون گفتمان علمی و اجتماع علمی هم در این مساله وجود ندارد که بخواهد اعتباری به حرفهای آنها بدهد با گرفتن اعتبار از مراکز قدرت و... به کار خود ادامه داده و خود را حق به جانب می دانند. وبافته خود را که سفارشی بوده به همان مرکز سفارش دهنده تحویل می دهد ،چرا که خریداری برای آن در سایر جاها پیدا نمی کند.

حالا مساله این است با وجود به وجودآمدن این شغل جدید فلسفه گری جایگاه خود فلسفه حقیقی به کجا می رود؟ مسلم است که این فلسفه گران چهره حقیقت را از قبل مکدر تر ومات تر می کنند و به جای اینکه گامی در جهت حقیقت بردارند آدرس های غلطی می دهند و چه بسا جهت حکمت را به بی راهه تغییر دهندو جالب است با اعتماد به نفس عجیبی مدعی هستند که مشکلات حکمی علم را مرتفع ساخته و پذیرای پروژه های دیگری هم می باشند.

این ها غافل از این هستند که علم حقیقی و معرفت حقیقی از مفاهیم حقیقی که ازحکمت حقیقی سردرآورده به وجود می آید واین مفاهیم حقیقی باید اول مشخص شود و شناخت مورد نظر به وجود آید و با فلسفه بافی برای مفاهیم خودساخته هیچ مشکلی حل نخواهد شد.

اینها باید بفهمند که علم جدید با جعل مفاهیم و مدل سازی به این مرحله رسیده ،و نه مفاهیم ونه مدل ها ریشه در حقیقت ندارند که فلسفه ای داشته باشند. و لزومی هم برای این مساله وجود ندارد که با فلسفه ای من درآوردی و زوری همراه باشند؟ همانقدر که ساختن حکمت متعالیه برای هواپیما مضحک است ساختن حکمت متعالیه برای علم مدرن هم مضحک به نظر می رسد.

حال سوال اینجاست که با توجه به فناوری عظیم جهانی و پیشرفت های علمی در scienceچطور فلسفه و حکمت را ازاین قافله دور بدانیم و آن را علمی سکولار معرفی نماییم

همان طور که قبل تر هم عنوان شد ابزار علم ، روش جدیدی است درجهت تفکر کردن و فکر کردن ما ،می شود از این روش جدید در جهت تبیین جهانبینی توحیدی خود استفاده کنیم.و به مددآن اصول موضوعه خود را با استفاده از این ابزار بدست بیاوریم ،ولی باید خاطر نشان کنیم که این روش ،روش رسیدن به حقیقت محسوب نمی شود و این الزام را نمی آورد که روش مقدس و غیرقابل تغییری است، و نتایج به دست آمده  نمی توان نتایج حقیقت محض دانست هرچند توانسته باشد مبانی توحیدی مارا بدون هیچ مشکلی تبیین کند.

به هر حال اسم آن را نمی شود حکمت یا فلسفه اولی نامید صرف آنکه مبانی مورد نظر ما را تبیین کرده است، هرچند هم کارآمد باشد. چرا که برمفاهیمی غیر حقیقی و خودساخته بنیان گذاشته شده است.